فصلنامه, نگاه نو / مهرماه 1398 :
...................
معرفی" ماز" در نگاه نو تابستان نود و هشت
ماز (رمان) فریبا منتظرظهور - ناشر مؤلف
م.ع.آتش برگ
ماز رمانی است خواندنی به سبک رمانهای جادویی از بانوئی نویسنده,ای که چندین کتاب رمان و داستان منتشر کرده است که خود دستپرورده کارگاه داستاننویسی است یعنی اصول و تکنیک داستاننویسی ، قصهپردازی ، روایت و غیره را بهخوبی میداند سبک خاص خود و نثر روان ،درست و پاکیزه دارد . معمولاً کتابها و داستانهایش داستان در داستان یا کتاب در کتاب است کاراکتر یا قهرمان یا ضدقهرمان همان کاراکتر قهرمان یا ضدقهرمان رمانهای قبلی ست مثلاً راوی همین داستان یا قهوهچی همین داستان همان راوی یا قهوهچی که در رمان قبلی وی به اسم" هر رنگی بهجز سرخ فضای داستان معمولاً فلش بکی به فضای قبلیست کافهای در زیر بازارچه فرشفروشهای کاشان یا فضایی در شهر کویری یزد و یا در دیگر دیاران آشنا.
رمان داستان سرگشتگی و حیرانی نسل تحصیلکرده ماست که در سر جای خود قرار ندارد اما در جایگاه دیگری که قرار میگیرد در نقش دیگر ورای جایگاه خود جا میافتند و کار خود را خوب و مسئولانه انجام می دهند مهم نیست که استاد دانشگاه باشد و مثلاً طراحی فرش را تدریس کند و بعد فرشفروشی کنید یعنی شغل پدری را که فرضاً از آن حتی بدش میآمده انجام دهد
اما نکته حائز اهمیت آن است درست است که شخصیتهای داستان – قهرمان یا ضدقهرمان – از داستانها و رمانهای قبلی نویسنده,اند اما تصویرپردازی ، نگارش و هنر نویسنده, آن است که تو خواننده نوعی حتی اگر برای اولین بار هم بخوانی در چند پاراگراف و صفحه حساب کار و داستان به دستت میآید .
نویسنده, در آغاز کتاب زندگی را به ماز تشبیه میکند :"زندگی شبیه ماز است. میروی و خیال میکنی پیش رفتی اما سر از جای اول درمیآوری. میروی، گم میشوی، از پیچی به پیچ دیگر راه مییابی اما پایانی ندارد این پیچها. دستوپا زدن بیهوده است . " این در بادی امر نومیدی و سرخوردگی مطلق را به تو القاء میکند حال که چنین است پس نباید کاری کرد اما بلافاصله دریچه دیگر روی تو باز میکند پنجرهای برای دیدن ."شاید بد نباشد در این پیچوواپیچها کمی ایستاد مکث کرد، دیگران را دید و شنید، دوستشان داشت، غرق شد، چندی عاشق شد، از خود فراتر رفت، بازهم قدم برداشت و رفت، یا نرفت و به تماشای طبیعت نشست، خیره شد...میشود کم ولع تر و صبورانه زیست،چراکه رفتن، غلتیدن از پیچی ست به پیچی دیگر از راهی به راهی یا بیراههای....(ص 5)
راوی داستان فارغالتحصیل رشته ادبیات و سیوپنجساله با کتابهای فروش نرفته دنبال کار میگردد در لابهلای روزنامهها و صفحات کاریابی تا بالاخره کاری پیدا میکند که خبرنگاری برای بخش چرم و محصولات چرمی در یک مجله به قول خودش آنقدر تخصص پیدا میکند که وقتی کلمه "زیره" را به کار میبرد فوری میفهمد یعنی کف کفش نه نوعی ادویه و داروی گیاهی !( ص 8)
زندگی گذشته نویسنده, یا راوی به سختکاری و کم درآمدی میگذشته و بعد خرج کردنی که به بیهودگی و خستگی به بیهودهترین شکل خرج میشده است .
"روزهایی هم در زندگیام بوده و هست که روی دندهی دیگر هستم و هیچ تلاشی نمیکنم. از کار و آدمها میرمم. چرت میزنم بیهودگی مطلق! وادادگی در قبال شرایط! وضعیتی شرمآور که هرچند وقت یکبار به آن مبتلا میشوم. برخی اسمش را میگذارند رسیدن به خرد، اما به نظر من بیهودگی و پوچی ست، که برای گذر از آن فقط سفر یاری میکند یا جرقهای در ذهن یا قلب".(ص 9)
درواقع سرخوردگی و عادت به بیهودگیها اعتیاد به دنبال دارد اعتیاد به زیستن " در این روزها شبیه معتادی هستم که معتاد نیست فقط برای زیست کرخت است وقت میکشم اما به خودکشی فکر نمیکنم خودکشی انگیزه میخواهد . تنبلی و افسردگی یکی سخت کار میکند یکی میپزد و آماده میکند اما راوی داستان در بیتفاوتی میل میکند مادر او را تنبل میخواند و شوهر افسرده و تشخیص نهایی ترکیبی از تنبلی و افسردگی است با تمام این احوال و حالتهای گذرا باز هنوز امید است طلوع خورشید آواز گنجشکها بهانهای میشود که راوی به خود بیاید " (صفحه 10)
بعد روایت دیگری شروع میشود با دو خواهر به اسم" باد و باران "که پارچههای اضافی و ته طاقه یا پارچههای زدهدار از بزارها و خیاطهای شهر ارزان میخرند روتختی و رومیزی چهل تیکه میدوزند و با شیرینزبانی و چربزبانی به مسافران چهل تیکههای دستدوز باد و باران را میفروشند با ترفندهایی که پارچههای ما رنگ نمیده رنگهای ما شاد است و ظریف پارچهها را شستیم پس آب نمیرود. . و باد و باران در جای جای کتاب چندین بار با همان تم عاشقانه تکرار و با نکات تازهتر ادامه مییابد
راوی داستان زندگیاش با اینترنت میگذرد باهم نام خود ایوان در فضای مجازی آشنا میشود که وی روس است به فارسی مینویسد و در گفتگوها میگوید که پدرش ایرانی بوده و قبل از بدنیا آمدنش ما را ترک کرده است و به شوخی یا جدی میگوید نکند که برادر و خواهر باشیم و برایش میگوید که ممکن است عموزاده باشیم چون عموی راوی چند سالی در سنپترزبورگ زندگی میکرد اما به نظر مادرش عمو اهل عشق و عاشقی بود و بعید هم نیست هر جای دنیا میرفت چند وقت بعد خبر میرسید زن گرفته و بچه دارد ما نه زنها را دیدیم و نه بچهها را به قول مادرش از مردها هیچ چی بعید نیست "
زندگی و آشنایی راوی داستان با ایوان در فضای مجازی بصورت زندگی نسل ما که با کامپیوتر و فضای مجازی ارتباط برقرار میکند و شب و روز زندگی میکنند درمیآید اما دیدار حضوری آنقدر آسان نیست زیرا " از وقتیکه ایوان پیداش شد فکر رفتن به سنپترزبورگ افتاده توی سرم اما باید حداقل چهار یا پنج میلیون تومان داشته باشم برای همین است که میگوید " گاهی به سادهترین رؤیاها هم نمیرسیم و پیر میشویم.(صفحه 20)
زندگی کاری راوی در طی گزار و مصاحبه برای مجله درباره چرم پوست میگذرد مصاحبه با کارگران با کارکنان کارخانه و حضور در کارخانهها که " بوی سالامبور و رنگ و چربیهای پوست احشام " به مشامش میزند و عق میزند و تهوع میگیرد ".
برای شرکت در نمایشگاه چرم به ترکیه میرود اما به وی میگویند " ترکیه شلوغه و نرو جنگ داخلی سوریه کشیده شده به سوریه اما برای وی مهم نیست . ازاینجا داستان با حوادث دردناک روزگار ما پیش میرود درنا آرامیهای ترکیه و سوریه ، و روایت در روایت از حضور مستقیم در مسائل کمپها و یا گفتگوها در پشت دوربین عکاسی و ضبط و چت در فضای مجازی سختیها و مبارزه برای حقوق بشر . با نگاهی, بشردوستانه و رؤیا برای زندگی بهتر.فریاد اعتراض که در قسمتهایی بصورت شعر درمیآید ازجمله " باید یکی باشد/ یا چیزی باشد که هر بار ستوه آمده / از جنگ یا رنج یا پوچی و یا روزمرگی ......بعد برخیزی..بازگردی به جنگ یا رنج یا پوچی و یا روزمرگی(ص201)
راوی در بازگشت مشاهدات خود را از رنجهای انسانها با آمار و ذکر حقایق برشته تحریر درمیآورد .اما جایی برای نشر نمییابد یا اگر مییابد استمرار پیدا نمیکند به دلائلی که افتد و دانید و همین مسائل روای حساس را به انزوا میکشاند. حتا به عُزلت بیمارگونه در شمال ایران و خو گرفتن با گلدانهای گلی که باید نوازشش کرد و عاشقانه حرف زد و هرروز زیاد آبش داد تا مرتب گل بدهد وگرنه قهر میکند . نماد و نمودار زندگی نسل آگاه زمان ما بویژه جوانان ماست. کتاب را باید خواند داستان خود ماست!
فصلنامه, نگاه نو : http://negahenou.ir/
يادداشتهای فریبا منتظرظهور...
ما را در سایت يادداشتهای فریبا منتظرظهور دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3fmontazer0 بازدید : 198 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:37